عشق به پاکی شبنم |
|||
جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 21:24 :: نويسنده : باران
گاهے دلمـ دو کلمه حرف مهربانانه مےخواهد…! نه به شکل ِ دوستت دارم و یا نه بــ ِ شکل ِ بے تو مے میرمـــ…! ساده شاید ، مثل دلتنگ نباش… فردا روز دیگر ے ست !
با چـراغـــــی هـمه جـا گـشـتـم و گـشـتـم در شـهـر خواسـتـنـد از تـو بگویـنـد شـبـی شـاعـرها
توای تنها ببین من را کنار مرز تنهایی تنم خسته رهم خسته دلم دراوج تنهایی زتنها بودنم ای دل خلاصی نیست باور کن رهایی را نمی بینم زدست دیو تنهایی . . .
جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 21:21 :: نويسنده : باران
در سكوت نگاهت .به تمناي چشمايت . آغوشم را باختم
در برق چشمانت . به حرارت تنت .آتش گرفتم
در زيبايي موهايت . به نوازش نگاهت . محو تو شدم
در هوس لبانت . به لطافت بوسه ات .آرام شدم
در آغوش عشقت . به شيريني وجودت . نيست شدم
در طوفان احساست . به خنده ي نمناكت . ديوانه شدم
در خلوت خاطرت . به پاكي حريمت . سبز شدم
در ساحل مهتابت . به عطر غريبت . رها شدم
در آسمان دستانت . به زلالي ساغرت . دريا شدم
![]() در ســــتایش ِ چشــــمهایــت جمعه 30 تير 1391برچسب:, :: 21:16 :: نويسنده : باران
دلتـنگـــــم ...
هــــــمـــین ! و ایــــــن نیــــــاز به هــــیچ زبـــان شاعــــرانه ای نــــدارد ...
استعداد عجیبی در شکستن داری
قلب ؛
غرور ؛
پیمان ؛
استعداد عجیبی در نشستن دارم
به پای تو ؛
به امید تو ؛
به انتظار تو . .
ادامه مطلب ... پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:21 :: نويسنده : باران
دوست دارم سينه ام را بشكافم، قلبم را بيرون بكشم ودر دستانم بگيرم تا همه بتوانند ببينند. زيرا كسي كه خود را براي خويشتن آشكار ميكند؛آرزويي شگرف تر از آن ندارد كه ديگران دركش كنند.من بهار دیگری را دوست میدارم پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:3 :: نويسنده : باران
باید بنویسم...
کاش می تونستم بگم پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, :: 22:1 :: نويسنده : باران
سالها "جــــــــــــــــوانیــم"
آنقدر "کوتاه" آمدم چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 22:48 :: نويسنده : باران
خدا گفت به دنیایتان میآورم تا عاشق شوید. آزمونتان تنها همین است: عشق و هرکه عاشقتر آمد نزدیک تر است. پس نزدیکتر آیید. نزدیکتر. عشق کمند من است. کمندی که شما را پیش من میآورد، کمندم را بگیرید. و لیلی کمند خدا را گرفت خدا گفت: عشق فرصت گفتگوست. گفتگو با من با من گفتگو کنید. و لیلی تمام کلمههایش را به خدا داد. لیلی هم صحبت خدا شد. خدا گفت: عشق همان نام من است که مشتی خاک را بدل به نور کرد. و لیلی مشتی نور شد در دستان خداوند.
دلمــو دادم بــه تــو تــا مـــا بشيــم
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 22:37 :: نويسنده : باران
دلمـــــ گــــــــــرم بودنتــــــــــ بود
رفتـــــــــــی ســــــرد نبودنتــــــــــ شد ترکــــــــــــ برداشتــــ!!! ![]() پیدا کردن دوست خوب مثل بازی انتخاب و چیدن دیوار قلعه هست باید در انتخاب هر کدام دقت کنی وگر نه " قلعه زندگیت " به بدترین نحو ممکن ویران خواهد شد، گاهی تصور اثراتش نیز سخت است ... دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, :: 21:26 :: نويسنده : باران
دلم که تنگ می شود
به "سگ" استخون بدی .. یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 21:2 :: نويسنده : باران
خدایا !
با تو هستم ای قلم!
یکی برای تو ... یکی برای خودم ... یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ...
یکی برای مرگ لحظه های بی تو بودنم ... یکی برای ترک بد مستی امشبم ...
یکی برای مستی و ز یاد بردنم ... یکی برای هوس ...
یکی برای لذت دوباره خوردنم ... پیاله پیاله مِی خورده ام
نبودی ببین چگونه در هوای تو بوده ام خدایا بگیر این پیک ِآخری ...
نشد فراموش یاد تو با یکی یکی خوردنم
یکی برای تو ... یکی برای خودم ... یکی به یاد لحظهِ باتو بودنم ...
یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, :: 20:51 :: نويسنده : باران
ساده وصمیمی
یک لحظه طنین صدایت پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, :: 19:8 :: نويسنده : باران
" بند بند وجودمــــ ـــ ـ ..
ای نارفیق.. به کدامین گناه ناکرده.. تازیانه می زنی بر اعتمادم ؟
|